تنهایی های محسن
آمدی
و آنقدر
محو تعبیر رویایم بودم
که انگار تو را
در بیداری خواب دیدم
رفتی
و تمام اتاقم
چنان عطر تو گرفت
که مست یادت دوباره
به خواب رفتم ...
روزی به چشم تو
. . . من بهترین بودم !
تمام خود را در تو جا گذاشته ام!
حالا تو،
هم تویى،
هم من!
و من خالى از من…
دلم گرفته است هم از تو هم از خودم میدانی چرا؟
برای اینکه دراولین فرصت به دنبال دیگری میرویم
وهمدیگر را جایگزین می کنیم این عشق است یا هوس
اصلا آیا دلی مانده که به عشق پایبند باشیم
چرا نمیخواهیم عشق را در واقعیت حضورش ببینیم
چرا حرف دلمان را نمیزنیم ومیخواهیم همه بدانند که چه در دل داریم
و دراخر نمیدانیم چراحرفهای ما به جای دهان ازچشم برون می آید؟
نمی گوید تو را می خواهم !
نمی گوید باش !
حتی نمی گوید به من برو راحتم بگذار
معشوق من ،
حرف های عاشقانه ام را می خواند
شاید گاهی لبخندی میزند و ...
... و بی هیچ واژه ای از احساسم میگذرد .
هر روز
هر روز
هر روز
داری از دست های کسی میروی که هر بار صحبت از رفتنت شد
زبانش را گاز گرفت
و زیر لب / تمام اعتقاداتش را / تف کرد
که از پس در هم نگه داشتنمان بر نمی آیند
اگر کافر شدن فایده داشت آنقدر به آغوشت شِرک می ورزیدم
که آسمان به زمین بیاید و هیچ هواپیمایی بدون اجازه ی من
روی حرف های تو بلند نشود ...
تو به درد رفتن نمی خوری
من با انتظار / زیر یک سقف نمی خوابم
و گریه / راه ِ دموکراتیکی برای پشیمان کردنت نیست
من بی دست و پا تر از آنم که در فرودگاه برایت دست تکان دهم
Design By : Pichak |